ایرانیان نیازی به قیمیت ملایان تازی ندارند
با قیام ملی خود برای آزادی ایران کوشا باشیم

Friday, March 03, 2006

ترک اسلام و زندگى زير سايه اسلام


اعظم کم گويان
من اسلام را مدتها قبل از اينکه آن را زندگى کنم، ترک کردم. اين، چيزى است که من قصد دارم در ادعا نامه و کيفرخواست ام عليه اين دين بنويسم. من قصد ندارم درباره آيه هاى قران در انتزاع از زندگى انسانهايى که زير سايه آن زندگى مى کنند بنويسم. من مى کوشم در مورد معنى اين آيات در زندگى واقعى؛ زندگى خودم همراه با زندگى ميليونها انسان ديگر بگويم. مسلمان شدن منهم مانند ميليونها کودک ديگر که تصادفا در خانواده هاى مسلمان بدنيا مى آيند ارثى بود. والدين من مسلمان بودند. آنها نماز خواندن و روزه گرفتن را در اواخر سالهاى سى سالگى شان شروع کردند. پدرم بطور نسبى ذهن باز و روشنى داشت اما مادرم دين و اسلام را به ما تلقين مى کرد و از آن براى حفظ کودکانش از چيزهاى نامطلوب يا "شر" استفاده مى کرد. من کوچکترين از شش فرزند خانواده بودم. محيط خانه براى تربيت و رشد من مناسبتر از آنچه بود که خواهر و برادرهايم داشتند. ما کتابخانه و اطاق مطالعه خوبى با انواع و اقسام کتابها از جمله کتابهاى علمى، تخيلى و علمى - تخيلى داشتيم. اين اطاق بخش مهمى از دنيا و زندگى مرا تشکيل مى داد؛ بخش مهمى که مرا از آسيب دين، ضرر اسلام و شر خرافات و عقب ماندگى نجات داد. حالا و در نوشتن اين سطور، مى کوشم صحنه هايى از دوران کودکيم را بياد بيآورم. برادر و خواهر بزرگترم براى مدت کوتاهى، هنگامى که من چهار پنج سالم بود، نماز خواندند و روزه گرفتند. زير تلقينات و تحميلات مادرم، من بين نه تا يازده سالگى نماز مى خواندم و روزه مى گرفتم. ديگر بياد نمى آورم که نماز خوانده يا روزه گرفته باشم. همچنين بياد مى آورم که مادرم مرا براى مراسم مذهبى اى که از آنها تصاوير و خاطره هاى ترسناکى در ذهنم هست، مى برد. منظورم مراسم عاشورا و تاسوعاست که در آن مردان براى رضايت امام حسين به خود و کودکانشان با زنجيرهاى سنگين و شمشير ضربه مى زدند و خود را خونين و زخمى مى نمودند. آنها خون خود و بچه هاى کوچکشان را وحشيانه براى اسلام و خدا مى ريختند. ترديدم درباره دين وقتى که دوازده سالم بود شروع شد. از آن موقع به بعد شروع به خواندن کتابهايى در مورد تکامل و علم، در باره تاريخ رشد و پيشرفت اجتماعى انسان کردم و مداوما سوال مى کردم. اين دوره بسيار با اهميتى در زندگى ام بود؛ دوره ترديدها و دوره جستجو براى يافتن حقيقت. وقتى که پانزده سالم بود، واقعه مهمى برايم اتفاق افتاد که رنگ تعيين کننده اى به مسير زندگيم زد و راه هر نوع نفوذ دين و مذهب و خدا به زندگيم را براى هميشه بست. برادر کوچکترم که از من بزرگتر بود، جذب يکى از گروههاى بسيار فناتيک اسلامى که جريان ضد بهايى و حجتيه خوانده مى شدند، شد. اين واقعه يک پديده واقعا عجيب و غريب بود. برادرم به موزيک، سينما و خواندن کتاب علاقمند بود. ما خيلى به يکديگر احساس نزديکى مى کرديم و بهم علاقه داشتيم. با هم به تماشاى فيلم مى نشستيم، به تئاتر مى رفتيم و اوقات خوبى را با هم مى گذرانديم. او که مشغول يادگيرى نواختن آلات موسيقى بود و فوق العاده باهوش و از برجسته ترين دانش آموزان در رشته هاى فيزيک و رياضيات در کشور بود، ناگهان، شروع به خواندن قرآن و کتابهاى على شريعتى کرد. کتابهاى شريعتى در آن سالها مورد استقبال طيف سياسى - مذهبى قرار داشت. برادرم همچنين به فعاليتهايى که عبارت از آزار و اذيت بهائيان بود پرداخت. بتدريج، من با يکى از وجوه زشت اسلام آشنا شدم. برادرم مرا دعوت کرد در جلسات بحث و آموزش اسلاميون شرکت کنم، من اين کار را کردم و به ميزانى که در اين جلسات شرکت مى کردم، به عمق اختلافات فکرى که با او داشتم پى مى بردم. در آن دوره من عمدتا کتابهاى علمى و ماترياليستى مى خواندم. به همين دليل وقتى که برادرم و ساير اسلامى ها کتابهاى دو آخوند معروف آن زمان يعنى مطهرى و مکارم شيرازى را براى مطالعه بمنظور جذب من به اسلام به من دادند، به آنها گفتم که اين کتابها واقعا مسخره هستند و آنها را نخواهم خواند. درست به همين دليل شريعتى در آن زمان معروف شد. او نه تنها ملا نبود بلکه در پاريس تحصيل کرده بود. شريعتى از مفاهيم جامعه شناسانه و حتى ترمينولوژى مارکسيستى در چهارچوب مباحث ضد کلنياليسم و ضد امپرياليسم براى جذب جوانان معترض و ضد رژيم شاه به اسلام استفاده مى کرد. اسلاميون مصرانه از من مى خواستند کتابهاى "دکتر" که منظور همان شريعتى بود را بخوانم؛ آنها روى کتاب "فاطمه فاطمه است"، تاکيد زيادى داشتند. من کتاب فوق را مطالعه کردم و با عقل آن زمان خود، بحثهاى او را رد کردم. سالها بعد در ١٩٩٦ وقتى روى کتابم "اسلام، زنان، مصافها و چشم اندازها" کار مى کردم، به شريعتى و "فاطمه فاطمه است" رجوع کردم. شريعتى، فاطمه دختر محمد و همسر على امام اول شيعيان را زن نمونه و الگوى کاملى براى زنان مسلمان امروزى در مقابل زن غربى که از نظر شريعتى مصرف کننده و عروسک غربى و زن سنتى که عقب مانده بود، معرفى و مطرح مى کرد. مبحث غالب در بين روشنفکران مذهبى و فضاى دينى در بين مسلمانان در سالهاى ١٩٧٠ مخالفت و بيزارى از تغيير در موقعيت و رفتار زنان بود. اين گرايش با تمايلات ارتجاعى ضد امپرياليستى که نفوذ اقتصادى و فرهنگى غرب را ريشه و منشا تمامى مشکلات جامعه مى دانست، خوانايى و همراهى داشت. زن "آزاد" در فضاى فکرى - فرهنگى اسلاميون و روشنفکران شرق زده، تجسم آشکار مدرنيسم و ارزشهاى "وارداتى" بود. زنان، تجسم نفوذ و سلطه غرب بشمار مى آمدند و ايده حقوق زنان و آزادى زن به اين ترتيب مورد تعرض قرار مى گرفتند. برابرى زن و مرد در نگرش اسلاميون توطئه غرب بشمار مى آمد و زنانى که از سکولاريسم و بهبود در وضعيت زنان جامعه دفاع مى کردند بعنوان عوامل غرب و بيگانگان مورد تعرض قرار مى گرفتند. از نظر شريعتى، فاطمه به چگونگى زن بودن پاسخ مى دهد، چه در خانه و چه در محيط اجتماعى بيرون از آن، در خانه پدر و در خانه همسر، در جامعه، در افکار و رفتار و در زندگيش. من آشکارا مى ديدم که زن نمونه و مورد نظر شريعتى چيزى براى خودش نبود. او دختر پدرش، همسر شوهرش و مادر فرزندانش بود، هيچگاه چيزى براى خودش و بخاطر خودش نبود، هرگز براى نيازها و تمايلات خودش نبود، او فقط براى مردان زندگيش فداکارى مى کرد. شريعتى از زنان مى خواست که شهيد زنده باشند؛ موجوداتى بدون جنسيت؛ فارغ از هر نياز و تمايلى و فرشته نگهبان ارزشهاى بدوى. شريعتى آزاديهاى جنسى زنان را توطئه استعمارگران براى منحرف کردن مردان مبارز ضد استعمار تلقى مى کرد. فاطمه بعنوان زنى که بدون جنسيت و تمايل جنسى بود زن نمونه و الگوى شريعتى در مبارزه عليه کلنياليسم و امپرياليسم بود که مى کوشيدند از جنسيت زنان براى منافع خود بهره بردارى کنند. درک شريعتى از زنان و حقوق آنان چيزى فراتر از قوانين و سنن اسلامى نبود.
به آن سالها بر گرديم، زمانى که پانزده سالم بود بى اعتقادى به دين و بى خدايى خودم را به اسلاميونى که با آنان در بحث و جدل بودم اعلام کردم. بين پانزده و شانزده سالگى من قطعا ديگر آته ايست شدم، در احساساتم، در افکار و ادراکاتم و در تفکر و تعقلم. از آن زمان به بعد من ديگر کاملا از دين و خدا بريدم. ديگر، حتى يک ذره يا يک اتم از خدا و دين در روح يا در خونم وجود ندارد. همانطور که قبلا اظهار کردم، در اين شهادت نامه من قصد ندارم از قرآن و حديث و منابع اسلامى ديگر براى رد اسلام يا دين بطور اعم نقل قول بيآورم. در عوض، من در باره زندگى کردن اسلام مى نويسم؛ زندگى زير حاکميت اسلام و يک دولت اسلامى در ايران از سال ١٩٧٩ به بعد. در آخرين سالهاى نوجوانيم، ايران آبستن يک انقلاب بود. روحيه حاکم بر آن زمان تغيير بود، يک خواست عميق براى تغييرات بنيادى در جامعه. مردم در محيط هاى کار و زندگى خود مبارزه کرده و در خيابانها راهپيمايى مى کردند و براى آزادى و عدالت مى جنگيدند. متاسفانه، انقلاب توسط سنت اسلامى به شکست کشيده شد. سالهاى آخر قرن بيستم شاهد يک هالاکاست بود؛ يک هالاکاست اسلامى و يک هالاکاست خاموش؛ که در نتيجه آن هزاران نفر توسط حکومتهاى اسلامى و جنبشهاى اسلام سياسى اعدام، سنگسار و شکنجه شدند. آن سالها آغاز عصرى سياه و تاريک بود که هنوز به پايان نرسيده است. آغاز عروج اسلام سياسى در جهان، دورانى در تاريخ که مى توان آن را با سالهاى دهه ١٩٣٠ مقايسه نمود. هيچ مرز ومحدوده اى در کشتن و سرکوب وجود نداشت؛ پير و جوان، و زن و مرد همگى قربانيان ترور کور و سياه اسلامى شدند. هر صداى اعتراضى و آزايخواهانه اى در نطفه خاموش شده است. روش و سنت جنبش اسلام سياسى قبل از هر چيزى مخالفت با آزادى زنان، حقوق مدنى آنان، آزادى عقيده و بيان در قلمروهاى فکرى و فرهنگى و تحکيم قوانين و سنتهاى وحشيانه عليه مردم، و کشتار و سربريدن و نسل کشى از کودک شيرخواره تا زنان و مردان مسن از محصولات اين جنبش هستند. با اين حال، اين دوره اى در تاريخ جامعه ايران است که بشريت در جهان وسيعا از آن بيخبر است. دورانى که اگر شدت و حدت جناياتى که عليه انسانيت صورت گرفت، در سطح جهان افشا مى شدند بحق و قطعا مورد نفرت و انزجار افکار عمومى بين المللى قرار مى گرفتند. در ايران، خشونت بعد ديگرى دارد که بر اساس اسلام است، صرف اينکه يک دولت اسلامى در جايى حاکم است يعنى در آن خشونت وحشيانه و بى نظيرى موجود است. صرف اين واقعيت که مردم بايد از قوانينى تبعيت کنند که خدايى در جايى گفته است، يک خشونت بيحد و حصر است. اگر کسى عليه چنين قوانينى اعتراض کند، مورد سرکوب و مجازات قرار مى گيرد. و ترديد و شک در اسلام، سزاوار بدترين نوع آزار و مجازات است. ايران تصوير شفافى است از آنچه که از دين اسلام برمى آيد. من سعى مى کنم شما را مختصرا با اين دوره خونريزى، کشت و کشتار و قوانين و سنتهاى ضد زن که توسط جنبشهاى اسلام سياسى بويژه درقدرت مرتکب شدند، آشنا کنم. من هزار و هزاران روزهايى را در ايران گذرانده ام که در آنها اسلام سياسى خون ريخته است. با نام الله، بيش از صد هزار انسان از ١٩٧٩ به بعد در ايران اعدام شده اند. من روزهايى را زيسته ام که در آنها همراه با هزاران زن و مرد ديگر در سراسر کشور، بدنبال يافتن نام معشوق، همسر، دوست، فرزند دختر و پسر، همکار و دانش آموزان خود در روزنامه هايى بوديم که اسامى اعدام شدگان را هر روزه اعلام مى کردند. روزهايى که در آنها سربازان الله به انتشاراتى ها و کتابفروشيها حمله کرده و تخريب و کتاب سوزان مى کردند. روزهاى حمله مسلحانه به دانشگاهها و کشتار دانشجويان بيگناه در سراسر کشور. هفته ها و ماههاى تهاجم خونين به اعتصابات و تظاهرات کارگرى. سالهاى سرکوب و کشتار وحشيانه بى خدايان، آزاد انديشان، سوسياليستها، مارکسيستها، بهائيان، زنانى که در مقابل حجاب و آپارتايد جنسى مقاومت کردند و بسيارى ديگر که از هيچيک از اين گروهها نبودند، کسانى که صرفا بخاطر ظاهر غير اسلامى و معصومانه شان در خيابانها دستگير و بلافاصله اعدام شدند. سالهاى کشتار توده هاى جوانان و نوجوانان در جنگ ايران و عراق، ميليونها جوانى که کليدهاى ورود به بهشت را در هنگام مرگ فجيع خود در ميدانهاى جنگ ايران - عراق در مشتهاى خود مى فشردند. سالهاى ترور وحشيانه مخالفين جمهورى اسلامى در داخل و خارج ايران. من، همراه با هزاران زندانى سياسى ديگر با حکم نماينده الله - حاکم شرع - شکنجه شدم. شکنجه مى شدم در حاليکه آيه هاى قرآن در دهليزها و اطاقهاى شکنجه پخش مى شد. صدايى که آيات قران را مى خواند با فريادهاى زجر آلود ناشى از ضربه هاى شلاق و ساير اشکال شکنجه به ما، قاطى مى شد. هزاران انسان توسط جوخه هاى اعدام که آيه هاى قران در مورد مفسدين فى الارض و محاربين با خدا را مى خواندند به قتل رسيدند. الله و قرآن خواستار مرگ وحشيانه کفار و از اسلام برگشتگان هستند. اين جنايتکاران قبل از آنکه دختران جوان را اعدام کنند به آنها تجاوز مى کردند تا با کسب رضايت خدا، جايى در بهشت براى خود رزرو کنند. زندانيانى که در زندان بوده و هنوز اعدام نشده بودند، هر روز سپيده دم با صداى گلوله هايى که به سوى دوستان و هم سلولى هايشان شليک مى شد، از خواب بيدار مى شدند. از تعداد گلوله هاى شليک شده مى توانستى بفهمى که هر روز چند نفر به قتل رسيده اند. ماشين آدمکشى يک لحظه هم از کار نمى ايستاد. سپس، پدران و مادران و همسرانى که لباسهاى خونين عزيزانشان را دريافت مى کردند، بايد براى گلوله هايى که صرف کشتن ٓانها شده بود، مبلغى پول مى پرداختند. آشويتس اسلامى خلق شد. بسيارى از بهترثن، پر شورترين و مترقى ترين افراد را به خاک و حون کشاندند. ابعاد اين جنايتها غير قابل توصيف است. بعد، عشق، لبخند و هر نوع تبادل آزادانه بين انسانها ممنوع شد و اسلام سلطه غدارش را کاملا حاکم کرد. اين آنچه است که بر سر نسل من آمد، اما صرفا به آن نسل منحصر نماند و پيامدهاى خونينى براى پدران و مادران و همچنين نسل بعدى داشت. بعبارت ديگر، اسلام زندگى، آرزوها و اميدهاى سه نسل پى در پى را ويران و تخريب نمود. طى آن سالها، ميليونها کودک در اثر آموزش اسلامى شستشوى مغزى شدند و مورد دست اندازى اسلام و الله قرار گرفتند. جناياتى که توسط جمهورى اسلامى ايران و جريانات اسلام سياسى در منطقه انجام شدند با جنايات فاشيسم در دوره ١٩٤٥- ١٩٣٣ و نسل کشى ها در رواندا و اندونزى قابل قياس هستند. با سرنگونى اين رژيم، جهان سرانجام حقيقت را در مى يابد: قربانيان در مورد زخمهايشان و آزارهايى که ديده اند حرف مى زنند؛ زندانها و دهليزهاى شکنجه گاهها براى عموم مردم قابل رويت خواهند شد، شکنجه گران در مورد روشهاى شکنجه خواهند گفت و دل جهانيان را به درد خواهند آورد، بازجوها و قضات اسلامى در مورد آنچه که بر سر قربانيانشان در پشت ديوارها مى آوردند، خواهند گفت. آنوقت مردم در سراسر جهان در خواهند يافت که اسلام سياسى چه پديده مهوع و نفرت انگيزى است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?