ایرانیان نیازی به قیمیت ملایان تازی ندارند
با قیام ملی خود برای آزادی ایران کوشا باشیم

Friday, March 03, 2006

چرا مسلمان نيستم



ابن وراق
من در يک خانواده مسلمان متولد شده و در کشورى بزرگ شدم که خود را جمهورى اسلامى تعريف مى کند. اعضاى نزديک خانواده من خود را مسلمان مى دانستند برخى کمتر ارتدکس و برخى بيشتر. اولين خاطرات من به ختنه شدنم و اولين روز در مدرسه قرآن بر مى گردد ـــ روانشناسان مى توانند در اين مورد هر چه مى خواهند تفسير کنند و بگويند. قبل از آنکه بتوانم زبان سراسرى ــ ملى را بخوانم و بنويسم، ياد گرفتم قرآن را بخوانم بدون آنکه حتى يک لغت آن را هم بفهمم. اين تجربه مشترک هزاران کودک مسلمان است.
به محض آنکه قادر شدم به خودم فکر کنم توانستم همه دگمهاى مذهبى را که در من کاشته شده بود را به دور بريزم. اکنون من خود را سکولار و انسان گرا مى دانم و معتقدم که کليه اديان، افکار و توهمات بيمار انسانهاى ناتوان هستند، خطا بودن آنها محرز و مسلم است.
اين سابقه و موقعيت من نسبت به دين است که مى توانست همينقدر و در همين جا بماند. اما با ماجراى سلمان رشدى و عروج اسلام، من که تا آن زمان کتابى ننوشته بودم با وقوع آن ماجرا، به صرافت نوشتن کتابى افتادم. بسيارى از هم نسل هاى من پس از جنگ دوم جهانى ممکن است فکر کنند که موضع ما در فضاى ايدئولوژيک سالهاى دهه ١٩٣٠ چگونه مى بود. فضاى ايدئولوژيک به طرفدارى از نازيسم، براى کمونيسم، براى دمکراسى، براى شاه و سلطنت و کشور و يا براى ضد امپرياليسم؟ کمتر اتفاق مى افتد که کسى در دوران زندگيش فرصت بيابد و نشان دهد که نسبت به يک موضوع مهم مربوط به مرگ و زندگى کجا مى ايستد و چگونه موضع مى گيرد. ماجراى سلمان رشدى و عروج اسلام دو نمونه از چنين موضوعات مهم هستند و کتاب "چرا مسلمان نيستم" موضع من در مورد اين دو موضوع است. براى کسانى که متاسفند که در سالهاى ١٩٣٠ نبوده اند تا تعهد خود را نسبت به امور مهم آن زمان نشان بدهند، دو فرصت پديد آمده است: اول، ماجراى سلمان رشدى و دوم جنگى که در الجزاير، سودان، ايران، عربستان سعودى و پاکستان در گرفته است، جنگى که قربانيان اصلى آن مسلمانان هستند، زنان مسلمان، روشنفکران مسلمان، نويسندگان و مردم شريف و معمولى.
کتاب "چرا مسلمان نيستم" کوشش و تلاش من در اين جنگ است. هر زمان که من نسبت به صحت تصميم خود در نوشتن اين کتاب ترديد کردم، آدمکشى هاى جديد با نام خدا و اسلام در الجزاير و ايران و ترکيه و سودان، مرا وادار به تکميل و اتمام آن مى کرد.
مدهش ترين و مهوع ترين جنبه ماجراى سلمان رشدى تنوع و تعداد مقالات و کتابهايى بود که توسط غربى هايى که اسلام را توجيه مى کردند نوشته مى شد ــــ ژورناليست ها، آکادميسين ها، شرق شناسان و اسلام شناسان و کسانى که از اديان ديگر بريده و به اسلام گرويده بودند. اينها ادعا مى کردند به نمايندگى از مسلمانان حرف مى زنند. مطمئنا اين بدترين نوع رياکارى است، حقيقت نيست، اين افراد سخنگوى همه مسلمانان نيستند. در مقابل بسيارى از افراد شجاع از جهان مسلمان، از سلمان رشدى دفاع کرده و مى کنند. ژورنال مصرى "روضه ال يوسف"، بخش هايى از آيه هاى شيطانى را در ژانويه ١٩٩٤ منتشر کرد.
کتاب من "چرا مسلمان نيستم" مى کوشد با ديدگاهى انتقادى و سازش ناپذير نسبت به مبانى پايه اى اسلام، قطره ترديدى در اقيانوس قطعيات دگماتيک باشد.
تناقض اسلام با حقوق بشر
اسلام دين نابرابرى است و با حقوق جهانشمول بشر متناقض است. در قانون اسلامى زنان فرودست هستند، شهادت آنها در دادگاه نصف مرد است، آنها بغايت محدود و کنترل مى شوند و نمى توانند انتخاب کنند با چه کسى و بويژه با غير مسلمانان ازدواج کنند. زنان در اسلام آزاد نيستند شغل خود را انتخاب کنند، برخى از مشاغل براى آنها ممنوع است. تحصيل در برخى از رشته ها به روى آنها بسته شده است. اسلام اورتدکس زنان را از کار کردن در بيرون خانه منع مى کند.
غير مسلمانان ساکن يک کشور تحت قانون اسلامى، قانونا از حق شهادت عليه يک مسلمان محروم هستند. آنها از انتخاب شغل خود در اسلام محرومند. تخطى از قانون الهى مستوجب قطع دست و پا، به دار کشيده شدن و سنگسار است. يک فرد مسلمان مى تواند ادعا کند که اين مجازات ها براى يک کشور مسلمان غير عادى نيست. اما آيا اينها غير انسانى نيستند؟ ممکن است يک فرد مسلمان بگويد که اين مجازات ها منشا الهى و آسمانى دارند و نمى توان آنها را با معيارهاى انسانى سنجيد. دقيقا همين طور است با معيارهاى انسانى، اين قوانين و مجازاتها ضد انسانى هستند.
جدايى دين و دولت
يکى از اصلى ترين پايه هاى جوامع مدرن و انسانى امروز، جدايى دين از دولت است. در اسلام چنين جدايى وجود ندارد. چرا اين جدايى، چنين اساسى و ضرورى است؟ دولت نبايد در آزادى عقيده و مرام شهروندان دخالت کند، نمى تواند مردم را به زور مذهبى کند. به محض اينکه نهاد دولتى دينى بنا گذاشته شود، کنترل پليسى افکار، خشونت و تخريب آغاز مى شود. حس انتقادى که موجب پيشرفت فکرى و اخلاقى انسانها مى شود، سرکوب مى گردد و جامعه دچار انهدام مى گردد. خدا، فرمانروايى مطلق مى شود که سخنان او بايد مطلقا اطاعت بشوند بدون بحث، بدون شک و ترديد، و بدون سوال.
در اين سيستم فرد نمى تواند براى خود فکر کند و تصميم بگيرد، او بايد به تصميم خدا گردن بگذارد. اسلام مداوما با خرد انسانى، و بحث انتقادى که بدون آن آزادى و پيشرفت علمى و اخلاقى مقدور نيست، ضديت و خصومت نشان مى دهد. در اسلام، اين ايده که يک فرد، يک انسان که مى تواند عقلايى فکر کند، تصميم بگيرد و مسئوليت اعمال خود را بر عهده بگيرد، غائب است.
اسلام دين خشونت، نابرابرى، ضديت با حقوق انسان، خونريزى، سرکوب زنان و غير مسلمانان و بى خدايان، و خصومت با آزادى بيان و انديشه است.
ابن وراق منتقد اسلام و نويسنده کتابهاى متعددى از جمله "چرا مسلمان نيستم"، "منشا قرآن" و "ترک اسلام" است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?